دیروز از مطب دکتر که زدم بیرون دلم میخواست خودم رو خلاص کنم. خواستم برم خونه که مادرم گفت سر ساختمونه، و منم حوصلهی پدرم رو نداشتم. پس گفتم میرم بیرون یه قدمی بزنم. تصمیم گرفتم برم تو کوچهی دبیرستانم. هفت شب بود و در مدرسه هم بسته بود. البته کلا مدرسهها تعطیله. به قدم زدن ادامه دادم که هوس کردم به F2 زنگ بزنم. و زدم. و تا گوشی رو برداشت زدم زیر گریه. خونهش نزدیکم بود و اومد پایین پیشم و ساعتها باهام حرف زد. منبع
درباره این سایت