مدتیست که دارم تو خوابم. چطوری مودبانه بگمش؟ خوب راهی برای مودبانه گفتنش وجود نداره: دارم تو خوابم با استادم لاس می‌زنم!

  ولی دیشب بعد از چندین هفته خواب F1 رو دیدم. خواب دیدم با استادم رفتیم کافه و داریم حرف می‌زنیم درباره‌ی بستر اقلیمی بوشهر و این که چطوری می‌شه طراحی معماری موثری براش انجام داد، که یهو F1 اینا وارد می‌شن. F1 لباس خیلی خیلی عجیبی پوشیده بود. یه نیم تنه‌ی مشکی با پیرهن و شلوار گشاد توری صورتی. در کل تمام بدنش پیدا بود و باعث شد ناخودآگاه بگم:« برادرم، حجابت!»

  F1 خیلی خوش مشرب بود، منم اوکی بودم، ولی در آخر. اون فقط یکی بود مثل بقیه. نه فوق‌العاده بود و نه دوست‌داشتنی. یه انسان بود. یه انسان که مث تن‌ای ارزون قیمت لباس پوشیده بود. :|


  تصمیم گرفتم که می‌خوام خواب بمونم. یه خواب سبک در حدی که منو بی حرکت نگه داره. و مادرمو حس کردم که اومد بالای سرم و نبضمو گرفت و انگشتشو جلوی دماغم گذاشت و خطاب به پدرم گفت:

  «زنده‌ست»

  ولی من می‌خواستم به هر قیمتی خواب بمونم. پس یه خواب برای خودم طراحی کردم. خوابی طراحی کردم که داخلش می‌خواستم خواب بمونم. و برای خواب‌ موندنم خوابی طراحی کردم. خواب شن بازی. 

  من ۲۰ ساعت خواب بودم و خواب دخترکی رو می‌دیدم شبیه به من که داشت رویای شن بازی می‌دید.


اگه این بغض ادامه پیدا کنه یعنی این دیوانگی هم ادامه پیدا می‌کنه. چیزی بهم می‌گه شاید اگه به اندازه‌ی کافی دیوانه بشم بدل به یه ساحره می‌شم. اگه دیوانگی ادامه پیدا کنه ممکنه عزازیل سر و کله‌ش پیدا شه با اون روغن معروفش. منم و عور از تراس می‌پرم پایین و پرواز می‌کنم. انقدر دیوانه می‌شم تا یه دور ۳۶۰ درجه بزنم و تو صورت کمالات تف کنم. 


استادا این ترم دارن انتقام خون باباشونو از ما میگیرن. استاده یادش رفته ما امتحان داریم بعدش پیام داده تو گروه ما رو دعوا می‌کنه می‌گه شما تنبلین از زیر کار در می‌رین. اون یکی دو روز قبل از امتحان منبع امتحانو معرفی کرده، 300 صفحه! بعدشم جواب تلفنشو نمی‌ده. اون یکی برای هر سوال، اونم تو اینترنت فوق‌العاده‌ی ایران، 40 ثانیه وقت داده. همشونم وب‌کم می‌خوان، عین این دختر شکاکا که به دوست پسرشون پیام می‌دن، هر کودوم یه چیز خاص ازمون می‌خوان که بگیم.
متوجه شدم که دیگه مردها رو به چشم مرد نمی‌بینم. یعنی حتی‌الامکان اصلا به جنیست طرف مقابل توجه نمی‌کنم. چون طوری شده که هر وقت به عمق قضیه فکر می‌کنم که فلانی یه مرده، احساس انزجار عجیبی بهم دست می‌ده. می‌دونم که خیلی احمقانه و غیرمنطقیه که فقط به خاطر یه کروموزوم ناقابل از یکی متنفر باشم، ولی تنفر برام اجتناب ناپذیره. بهترین کاری که می‌تونم بکنم اینه که مردها رو به چشم مرد نبینم، که به باورهای برابری‌طلبانه‌م هم خیانت نکرده باشم!
این که با پدرم چهل سال اختلاف سنی دارم هرگز تو رابطه‌ی مستقیم پدر/دخترانه‌مون تاثیر خاصی نداشته. حتی اگه پدرم همسن مادرمم بود رابطه‌مون با هم همینقدر عجیب و مزخرف بود که الان هست! ولی این اختلاف سنی وحشتناک یه جای دیگه خیلی بدجور خودش رو نشون می‌ده: دوستان پدرم هم بیش از چهل سال از من بزرگترن، لذا فرزندانشون هم یکی دو دهه مسن‌تر از من هستن. پدر و مادرم آدمایی نبودن که " بچه‌ی همسایه رو بکوبونن تو سر من "! در واقع هر چقدر هم که تو زندگیم ریدم، باز هم هر
دوستم دیروز رفت کانادا. من و گردآفرید از 11 سالگی همدیگه رو می‌شناختیم. تمام این سال‌ها که بچه‌ها تو مدرسه قهر می‌کردن، آشتی می‌کردن، اکیپ می‌زدن، تو ذهنشون گانگستر می‌شدن و علیه هم شورش می‌کردن؛ من و گردآفرید همیشه با هم بودیم و بعد از مدرسه هم با هم موندیم. اگه به خاطر اون نبود شاید من هیچ وقت وبلاگ درست نمی‌کردم، شاید من هیچ وقت رشته‌ی ریاضی نمی‌رفتم و خیلی شایدهای دیگه. همه چیز از تابستون قبل از اول راهنمایی شروع شد.
الان دیگه تمام امتحانا و تحویل‌هامو دادم و فقط باید روی طرحم کار کنم. مجتمع تجاری! از صرف فکر کردن به موضوعم حالت تهوع می‌گیرم. فقط اگه استاد کمی تامل می‌کرد و موضوعمون رو اداری انتخاب می‌کرد. مادرم ازم پرسید که چرا از طراحی تجاری بدم میاد. گفتم چون مردم می‌رن اونجا بت‌های دروغینشون رو می‌پرستن. گفت یعنی اگه برن یه جایی بت‌های راستینشون رو بپرستن حاضری اونجا رو طراحی کنی؟ مغلطه‌بازی حرفه‌ای هست این مادرم.
چند وقت پیش اسمم رو تو یه سایت معماری ثبت کردم. اسمم رو گوگل کردم که ببینم تو اون سایته بالا میاد یا نه. و یهو دیدم که وبلاگ دوران راهنماییم بالا اومد! cringی که در اون لحظه احساس کردم غیرقابل وصفه! من اسم وبلاگم رو مدتی بود فراموش کرده بودم، اما رمز عبورم رو یادم بود. برای این که شما هم متوجه cring من شین، وبلاگم درباره‌ی گربه و این که چقدر من به گربه علاقه دارم بود، پسوردم هم citykitty! خلاصه بالاخره وبلاگم رو دلیت کردم! می‌خواستم همون موقع پست بذارم
برای پایان‌نامه‌م نیازمند آمار بیماران روانی ایران و آمار بستری هستم. متاسفانه هیچ آمار درست راستی وجود نداره . از 12 الی 30 درصد نوسان داره. می‌دونین 18% نوسان تو هشتاد میلیون نفر یعنی چی؟ شهری که براش می‌خوام آسایشگاه طراحی کنم همین الانشم یه آسایشگاه داره، با ظرفیت 40 نفر. تو آرتیکل‌های خبری نوشته مجهزترین آسایشگاه روانی. از داخلش فقط 4 یا 5 تا عکس موجوده. یه آسایشگاه با راهروهای تاریک، متریال‌هایی که کثیف به نظر می‌رسن، ستون بدقواره‌ای که وسط فضا
همیشه دی ماه بیشتر می‌نویسم. احتمالا چون وسط امتحانامه و به جای کار کردن دوست دارم به مشکلات زندگیم فکر کنم! فعلا دارم به حرفای روانشناسم فکر می‌کنم. من می‌دونم که اگه کسی با من اونجوری رفتار کنه که خودم با خودم رفتار می‌کنم از اون شخص اجتناب می‌کردم- در این حد حالیمه. اما هیچ ایده‌ای ندارم که اگه کسی رو ملاقات کنم، دقیقا مثل خودم، چه حسی بهش خواهم داشت. آیا ازش خوشم میاد؟ آیا با خودم می‌گم عجب موجود نکبتیه؟ و این قضیه خیلی مهمه ظاهرا- روان‌شناسم که
موضوع پایان‌نامه‌م رو آسایشگاه روانی انتخاب کردم. کمدی تلخ قضیه اینه که اگه وضعم به همین صورت پیش بره ممکنه به یک تحقیق میدانی اجباری فرستاده بشم! استاد هم آخرش استاد راهنمام نشد. یه استاد دیگه رو انتخاب کردم. فکر کنم اینجوری بهتر باشه. هرچقدر هم بخوام انکارش کنم و خودم رو حرفه‌ای جلوه بدم احمق‌تر به نظر می‌رسم- مشخصا من دچار احساسات رمانتیک نسبت به استادم شدم و دور بودن ازش به نفعمه. یا بهم روی خوش نشون می‌ده تا ازم سواستفاده کنه، یا احترامم رو نگه
دیروز از مطب دکتر که زدم بیرون دلم می‌خواست خودم رو خلاص کنم. خواستم برم خونه که مادرم گفت سر ساختمونه، و منم حوصله‌ی پدرم رو نداشتم. پس گفتم می‌رم بیرون یه قدمی بزنم. تصمیم گرفتم برم تو کوچه‌ی دبیرستانم. هفت شب بود و در مدرسه هم بسته بود. البته کلا مدرسه‌ها تعطیله. به قدم زدن ادامه دادم که هوس کردم به F2 زنگ بزنم. و زدم. و تا گوشی رو برداشت زدم زیر گریه. خونه‌ش نزدیکم بود و اومد پایین پیشم و ساعت‌ها باهام حرف زد.
هویتم متشکل از بخش‌های مختلفی هست. هویت جنسیتی، جنسی، اعتقادی، نژادی، روانی و. . و همیشه قلبم به درد میاد وقتی مردم رو می‌بینم که چطور جلوی من کسایی که بخشی از هویتشون با من یکی هست رو به سخره می‌گیرن، حتی ادعا می‌کنن این افراد لایق مرگ هستن، بدون این که بدونن من هم یکی از این جرثومه‌های کریه هستم. نمی‌فهمم چقدر یک انسان باید سنگ‌دل باشه که به راحتی آرزوی مرگ گروهی از هم‌نوعانش رو بکنه. چقدر یک انسان باید کوته‌نظر باشه که در ذهن خودش به کسانی که چیزی
زخم انگشت شستم داره با سرعت باورناپذیری خوب می‌شه. چقدر شیرینن چیزهایی که ساکنن اما درواقع دارن با تمام قوا حرکت می‌کنن. مثل زخم من، مثل رشد گیاهان، مثل کپک روی نون. شیرین شاید کلمه‌ی درستی اینجا نباشه، اما نمی‌دونم به جاش چی بگم. مثلا محیرالعقول اما به طرز مثبت- خیلی طولانیه. اگه انسان شاعرانه‌ای بودم احتمالا خودم رو تشبیه می‌کردم به این زخم، که گرچه هر روز من مثل دیروزه، اما در واقعیت با تمام قدرتم دارم رشد می‌کنم و شکفته می‌شم.
دانش‌آموزام خیلی دوستم دارن! مرتب تیچر تیچر می‌کنن و با خنده و خوشحالی سعی می‌کنن منو به BTS علاقه‌مند کنن! یه جوری نگاهم می‌کنن انگار من جبرئیلِ زبان انگلیسی هستم، و منِ جامعه‌گریز چاره‌ای ندارم جز این که با عشق نگاهشون کنم و با وجود تنفر بی‌حد و اندازه‌م نسبت به پاپ کره‌ای، خودم رو علاقه‌مند نشون بدم و تظاهر کنم تک‌تک این دخترکان 14 15 ساله، جالب‌ترین و بااستعدادترین موجوداتی هستن که تا به حال وجود داشتن.
داشتم زندگی رویاییم رو برای روانشناسم شرح می‌دادم و اون بهم گفت که:" این کاملا برای تو قابل دست‌یافتنه." و این موضوع منو کمی ناراحت کرد. شاید چون بهش نگفتم که در حقیقت زندگی رویایی من اینه که تو یه گروه متال خواننده و نوازنده‌ی چنگ الکتریک باشم. و با تیل لیندمان یه سینگل بدم بیرون و به خاطرش گرمی بهترین آهنگ راک رو بگیریم اما از اونجایی که جفتمون خیلی وارسته هستیم حتی توی مراسم شرکت هم نکنیم. و در کنار تورهای جهانی که با گروهم می‌رم، سالی یه بار توی ایران
هر روز بیدار می‌شم و آرزو می‌کنم هر کسی بودم به جز خودم، هر جایی به جز اینجا. برای همین روزم رو با تظاهر به دیگری بودن سپری می‌کنم، و مرتب مچ خودم رو می‌گیرم، در حالی که دارم مثل خودم رفتار می‌کنم. و شب تو اتاقم، در حالی که به مکالمه‌ی روزانه‌م با خودم می‌پردازم، سرزنشم می‌کنم، از دستم عصبانی می‌شم، باهام رو به رو می‌شم، می‌گم من بودن سخته ولی چیزی بهتر از این دستم رو نخواهد گرفت، ازم معذرت می‌خوام، دستم رو می‌بوسم و صورتم رو نوازش می‌کنم، اشک‌هامو پاک

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فروش خودرو parsparia کسب و کار الکترونیک تکیه گاه واژه ها دانلود بهترین های دنیای مجازی پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان درخت ویرایش pes